محمدمتینمحمدمتین، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

تولد شش سالگی متین مامان

عزیز دلم، قندعسلم ، گل پسرم تولدت مبارک امسال تولد متین مامان مصادف با دوم محرم بود، برای همین مامان آمنه یه هفته زودتر تولدتو تو خونه مامانی برات گرفت، از خوشحالی نمی دونستی چه بکنی، رفتیم با هم یه کیک خوشگل و شمع و فش فشه و بادکنک و خلاصه هرچی که خودت میخواستی برات خریدم ، برای شام هم مامانی لازانیا داشت البته مامان آمنه درستش کرد، مهمونای تولدت هم دای مهدی اینا و همه خاله ها به افتخار امیرمهدی و مانی ،مامانی و بابایی بودن ، انوشب با مانی و امیر مهدی یکم رقصیدیدو شمع فوت کردید، ورجه ورجه کردید تا اینکه نوبت کادوی تولدت شد، امسال برعکس سالهای گذشته همه حتی بابا مجیدت پول بهت کادو دادن بجز دایی مهدی که برات یه ماشین خوشگل خریده بوده که خد...
27 مهر 1394

اولین باری که گل پسرم به مدرسه رفت.

عزیز دلم، قندعسلم ، گل پسرم ، مدرسه رفتنت مبارک گل پسرم من امسال برای اولین بار وارد محیط مدرسه شد، امسال پسرم رفت به پیش دبستانی از اونجایی که متین مامان خیلی دوست داشت صبحها به مدرسه بره، مامان یه مدرسه که خیلی نزدیک خونه مون بود ثبت نامت کرد و برای شیفت صبح اسمتو نوشت، عزیز دلم، برای روز شنبه چهارم مهر سال 94 برای اولین بار با مامان آمنه و بابا مجید رفت مدرسه، از خوشحالی هم تو خیابون نمی دونست چه جوری راه بره. بابا مجید اول گل پسرم رو از زیر قرآن رد کرد، بعد تو مدرسه هم یبار دیگه مربیات از زیر قرآن ردت کرد، ایشالله که همیشه تو تمام دوران تحصیلت خدا یاورت باشه گلم، الان هم که حدود ده روز که از مدرسه رفتنت میگذره، هر روز خودت سر ...
13 مهر 1394

سفر به آنتالیا

عزیز دل مامان هفته پیش سه شنبه بابا مجید برای آنتالیا بلیط گرفته بود که با عمو حمید فرداش حرکت کنیم بریم، تو هم از خوشحالی نمیدونستی چه کار کنیم. خلاصه اینکه تو این سفر زیبا متین مامان تا تونست صبح تا غروب دائما تو آب بود، طوری که الان هر وقت نگات می کنیم خنده مون میگره، انقدر که برنزه شدی، میخواستیم از آب بیرون بیاریمت باید هزار تا داستان برات تعریف میکردیم تا راضی میشدی بیایی بیرون، تو این سفر هفت روزه که خیلی هم بهت خوش گذشت، یه سورپرایز عالی بابا مجیدت برات داشت اونم کنسرت معین بود، که وقتی بابا بهت گفت نمی دونستی چکار کنی، شب کنسرت هم از ذوقی که داشتی یه لحظه هم پلک نمیزدی مثل آدم بزرگا تا ته کنسرتو نشستی نگاه کردی، دوتا از آهنگ هایی...
20 شهريور 1394

جشن اختامیه دوره فلوت قند عسلم

متین مامان ، عزیز دلم بعد از دو سال که کلاس موسیقی کودک . طی کردی، بالاخره تو هفته سوم مردادماه سال 94 تو دوره فلوت هم با موفقیت به پایان رسیدی و یه جشن برای بچه هایی که این دوره را کامل گذروندن تو آموزشگاه برپا کردند، که هم برای پدر و مادرها هنرنمایی کنید و هم یه تقدیرنامه موفقیت به بچه ها بدن. گل پسرمن هم که ماشالله خیلی بااستعداد هستش تو این کنسرتش حسابی هنرنمایی کرد و کلی آهنگهای قشنگ رو با دوستات برای اون همه جمعیت با فلوت زد، در آخر کنسرت هم مربی خواست هر کی دوست داره به تنهایی بیاد یه شعر و با فلوت بزنه و بخونه، عزیز دل مامان هم زود رفت اون بالا و آهنگ (گرگها میشن پیدا) رو زد و خوند، در آخر هم تقدیر نامه ها رو به همه بچه ها دادن...
31 مرداد 1394

نوروز 94

سال نو مبارک امسال ششمین سالی که قند عسل مامان و بابا نوروز و جشن میگیره، عزیز دلم دوست دارم وقتی بزرگ شدی همیشه شور و شعف به نوروز مثل کودکیت باشه، همیشه از ته دل خوشحال باشی آرزوهات همیشه بهت نزدیک و دستیافتنی باشن، همیشه مثل دوران کودکیت هر چی از بابا و مامان خواستی بتونن برآورده کنن. عزیز دلم یک هفته به سال نو کنسرت میان ترم فلوت داشتی، طبق معمول قندعسلم مثل یه تک ستاره درخشید، مامان و آویشه هم اومده بودن تو رو تشویق میکردن که یکدفعه بابا مجیدت هم از سر کارش مرخصی گرفت اومد با اومدش دنیا را بهت دادن یه کادو خیلی خیلی بزرگ هم برات آورده بود که دل تو دلت نبود ببینی توش چیه، بعد از کنسرت هم هر روزی که به سال نو نزدیک می شدیم برای تو ع...
12 فروردين 1394

متین و کلاس موسیقی

متین مامان حدود یک سال و نیم که به کلاس موسیقی میره، خیلی هم ماشالله علاقه نشون داده، یک سال اول بلز میزد و خیلی خوب یاد گرفت و دوتا کنسرت هم تو آموزشگاهشون برای والدین گذاشتن متین مامان هم با دوستاش برامون هنرنمایی کرد، از مهر امسال هم داره دوره های فلوت و میگذرونه کمی سختر از بلز هست ولی گل پسرم به خوبی یاد گرفته، آخر این ماه کنسرت فلوت داره خلاصه اینکه پسر مامان کل هفته رو لحظه شماری میکنه که شنبه که شد بره پیش دوستاش با هم فلوت بزنن. عزیز دل مامان ایشالله تو تمام مراحل زندگیت موفق باشی. ...
7 آذر 1393

محرم 93

ارباب صدای قدمت می آید / هنگامه اوج ماتمت می آید ما در تب و تاب غم تو می سوزیم/ یک روز دیگر محرمت می آید عزیز دل مامان باز محرم شد، تو کم کم معنی محرم رو بهتر می فهمی، دیشب شب تاسوعا پا به پای هیئت می رفتی و با اون دستای کوچلوت زنجیر می زدی تا آخرش هم عزاداری کردی و خسته نشدی خدا پشت و پناهت باشه عزیزم ، امروز هم صبح رفتیم خونه مامانی مثل هرسال حلیم نذر داشتن، رفتیم نذری گرفتیم و برگشتیم تا شب بابا مجیدت به هیئت برسه چون وقتی می خونه تو هیئت تو از همه بیشتر حال می کنی و میری پیشش یه لحظه ولش نمی کنی پا به پای بابات قدم بر میداری و زنجیر میزمی قربونت بشم من. اینم چندتا از عکسهای متین در ایام محرم ...
12 آبان 1393