محمدمتینمحمدمتین، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

تابستان 96

1396/4/27 14:07
نویسنده : مامان
248 بازدید
اشتراک گذاری

متین عزیزم ، گل پسرم تاج سرم ، این خاطرات زیبای کودکی توست که مامان تا حدودی از آن را برات مینویسه تا شاید در بزرگی شیرینی دوران کودکی رو یادت بیاره ،محبت عزیز دلم، سال 96 را با کلی انرژی و شوق و ذوق شروع کردیم سالی پر از هیجان و اتفاقای خوب بود از اول سال تا به امروز و نفهمیدیم چطوری گذشت، گل پسر مامان بعد از اینکه مدرسه اش تموم شد کارنامه درخشانشو گرفت و همه رو خیلی خوب گرفته بودیبغل که شرکت بابا مجید برای این کارنامه بسیار خوب متین 150 هزار تومان کادو دادتشویق، که جایزه ما هم برای قند عسلم یه دوچرخه خوشگل بودتشویق بعد از اون مامان آمنه درگیر امتحانای دانشگاه شد که همزمان خونه دوران کودکی متین جون هم فروش رفت ،چون بابا چند وقتی بود که قصد داشت خونه رو بفروشه و یه جای بزرگتر بره خلاصه گل پسرم صبور مامان تو این مدت بهونه گیری نکرد و گذاشت مامانش به کارهای خریدو فروش خونه بپردازهخجالت مابین این گیر و دار بود که به بابا مجید سفر چین افتاد گل پسرم که هیچ وقت از باباش بیشتر از یک روز دور نبود به مدت یک هفته از باباش دور شد و باباش رفت چینخواب آلود ، تو این فاصله خاله سمیرا اومد خونمون که تنها نباشیم ، متین مامان روزا خوب بود ولی شب به شب برای باباش گریه میکردغمگین به عکساش نگاه میکرد که کی بر می گرده خلاصه اون یه هفته براش خیلی طولانی شد مخصوصا که عروسی پسرعمه اش هم بود و مجبور شدیم بدون بابا مجیدش بریم اصلا هم خوش نگذشتغمگینسکوت ، ولی بجاش وقتی بابامجیدش از سفر اومد برای گل پسرش هر چی اسباب بازی تو چین دیده بود خریده بود از ترن، هواپیما، ماشین، پازل..... از دیدن این همه اسباب بازی متین نمیدونست چکار کنهقه قهه ، بازم به باباش میگفته کی میری چین برام بازم اسباب بازی بیاریخندونکخندونکخلاصه بعد از مدتی درگیر جمع کردن اسباب ها شدیم که با شروع ماه رمضان همراه بود درست وسطای ماه رمضان بود که اسباب کشیدیم و به خونه جدیدمون رفتیم ، این خونه رو گل پسرم خیلی دوست داشت از روز اول هم که دیده بود عاشقش شده بود خلاصه با کلی ذوق و شوق به خانه جدید رفتیم، گل پسرم اوایل کمی از دوست و پسرعموی دوران بچگیش دور شده بود بهونه میگرفت ولی کم کم عادت کردبوس

بعد از عید فطر هم یه سفر با عمو حمید و مامان معصوم به اردبیل رفتیم ، انقدر آتیش سوزندی که نگو مخصوصا وقتی آستارا دریا رفتیم، کلی با پسرعموهات آب بازی کردی حسابی هم زیر آفتاب سوختی .

از موسیقی گل پسرم بگم که حسابی پیشرفت چشم گیری داشته یه کنسرت هم در تاریخ 13 تیرماه داشتی که آهنگ ای ایران رو زدی و بسیار عالی هم نواختی، مهمانی افتخار گل پسرم هم آویشه مثل همیشه ، عمه مژگانش و همسایه جدیدمون همراه با مهیار پسرش بود من و بابا مجیدش هم بودیم بعد از اجراش هم کلی جایزه های خوشگل گرفتیآرامدلغک

یک بار هم با امیر مهدی و خاله سمیه سیرک دم خونه مامانی رفتیم اون شب هم خیلی بهت خوش گذشت عشق مامانخندهجشندلغکقه قهه

عزیز دل مامان تابستون امسال مثل هرسال زیاد نتونستم باهات وقت بگذرونم چون سرمون خیلی شلوغ بود، و تو پسر خیلی فهمیده ای هستی که مامان و بابا رو در کردی، عزیز دلم ایشالله همیشه تنت سالم و خنده هات از ته دل باشه عشقم بوسمحبت

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)