محمدمتینمحمدمتین، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

مسافرت تابستانی

عزیز دل مامان، امسال تابستون انقدر که درگیر کلاس کاراته و موسیقی بودی و چون چند وقت بود که بابا مجید ماشینشو فروخته بود ، فرصت نکردیم یه مسافرت خوب بریم ، تا اینکه روز جمعه بابا مجید گفت تا جاده یکطرفه نشده زود بریم شمال ، من و تو هم انقدر سریع وسایل و جمع کردیم نفهمیدیم چطوری سوار ماشین شدیم، دائما هم تو راه دعا میکردی جاده باز باشه ، از اقبال خوبت هم به موقع رسیدیم و از جاده چالوس که اونروز خیلی هم شلوغ بود رفتیم، یه آدرسی از دایی مهدی پرسیدیم و رفتیم همون جا شب اتاق گرفتیم جاش هم خیلی تمیز و خوب بود با این که خسته راه بودی ولی بزور ما را راهی دریا کردی تا نصف شب لب ساحل بودیم و بعد برگشتیم خونه از خستگی شام و خوردی و خوابیدی، فردا صبح زو...
16 شهريور 1395

تابستان 95

گل پسر مامان از اردیبهشت که مدرسه اش تموم شد، تعطیلاتش هم شروع شد ولی مصادف شد با امتحانات مامانش برای همین همش مراعات مامانش و میکرد که بتونم درس بخونم ، بعد از امتحاناتم هم ماه رمضان اومد و باز مراعات بابا و مامانش و میکرد که اذیت نشن، تو این مدت هم کلاس ویلونش میرفت و برای اینکه حوصه اش سر نره باباش اونو تو کلاس کاراته ثبت نام کرد، هفته ای سه روز هم با سه تا پسرعموهاش میرفت کلاس، عسل مامان عاشق کلاسش بود برای اینکه با پسرعموهاش اونجا حسابی ورجه و ورجه میکرد، از خستگی هم شبهایی که می رفت کلاس خسته و کوفته میخوابید، تو این مدت هم دوبار جاده چالوس رفت، یکبار با بابامجیدش یکبار هم با مامانی و دایی مهدی اینا رفته بود، تو این فاصله هم چندبار بر...
2 مرداد 1395

نوروز 95

سال نو مبارک عزیز دل مامان نوروز امسال هفتمین سالی است که در کنار ما هستی و به زندگی من و بابا رنگ و بوی خاصی دادی، پسر گلم، امسال بهتر از سالهای قبل نوروز رو درک میکرد و پا به پای مامان و باباش تو همه کارها کمک میکرد، از خرید عید تا چیدن سفره هفسین و مخصوصا خریدن ماهی سر سفره که از اول اسفند میخواستی بخری، دائما از مامان و بابا سوال میپرسیدی که عید کی میشه، هفته سوم اسفند ماه تو مدرستون یه جشن بمناسبت عید نوروز گرفته بودن که از ما خواستن که با بابا بیام جشن مدرستون و هنرنمایی گل پسرمون و ببینیم، ولی چون بابا کار داشت گفت نمیتونم بیام برای همین مامانی و بابایی و دعوت کردی که بیان، روز جشنت مامانی و بابایی اومدن خاله سمیه و امیرمهدی هم...
18 فروردين 1395

جشن شب یلدا

عریزدلم، قند عسلم، مامانت درگیر امتحاناش بود فرصت نکرد زودتر بیاد به وبلاگت سر بزنه، ولی تو این مدت گل پسر مامان حسابی تو مدرسه پیشرفت داشته، تو این مدت هم برای برگزاری جشن شب یلدا تو مدرسه تون وارد گروه نمایش شدی و میخواستی برای روز جشن پیش همه نمایش بازی کنی، ولی بخاطر آلودگی هوا و سرما چند بار مدرسه ها تعطیل شد و برنامه تون یک هفته بعد از شب یلدا برگزار شد، اما چه جشن باشکوهی شده بود حسابی تدارک دیده بودن از گروه ارکس و مجری و سالن زیبا برای نمایش، تزیینات عالی..... خلاصه که همه چی عالی بود، بابا مجید هم اونروز مرخصی گرفت که بیاد هنرنمایی گل پسرشو ببینه، اگه اجازه میدادن حتما مامانی و بابایی هم میگفتم ولی فقط گفته بودن پدر و مادرها بیان. ...
26 دی 1394

اولین اردو تفریحی

به نام خدایی که عشق و آفرید عزیز دلم ، مهربون مامان تو دومین ماهی که به پیش دبستانی رفتی ، از طرف مدرسه تون میخواستند بچه ها رو به باغ وحش ببرن، از اونجایی که برنامه اشون سه هفته متوالی بخاطر هوای بارونی بهم خورد، بالاخره تا دیدن هوا خوبه برای روز بعدش برنامه باغ وحش رو گذاشتن، از اونجایی که اجازه میدادن مادرها هم همراه بچه هاشون باشن بابا مجید اجازه داد که همراه بقیه به این اردو بری. از شب خواب نداشتی بخاطر رفتن به باغ وحش، خلاصه فردا صبح زود از خواب آماده شدی همراه با مامان رفتی به مدرسه ات ، اونجا همه بچه ها آماده بودن تو هم از ذوق نمی دونستی چه کنی، سوار اتوبوس شدیدم از همون اول هم گفتی گشنه ام با دوستات شروع به خوردن تنقلات کردی، ...
28 آبان 1394

تولد شش سالگی متین مامان

عزیز دلم، قندعسلم ، گل پسرم تولدت مبارک امسال تولد متین مامان مصادف با دوم محرم بود، برای همین مامان آمنه یه هفته زودتر تولدتو تو خونه مامانی برات گرفت، از خوشحالی نمی دونستی چه بکنی، رفتیم با هم یه کیک خوشگل و شمع و فش فشه و بادکنک و خلاصه هرچی که خودت میخواستی برات خریدم ، برای شام هم مامانی لازانیا داشت البته مامان آمنه درستش کرد، مهمونای تولدت هم دای مهدی اینا و همه خاله ها به افتخار امیرمهدی و مانی ،مامانی و بابایی بودن ، انوشب با مانی و امیر مهدی یکم رقصیدیدو شمع فوت کردید، ورجه ورجه کردید تا اینکه نوبت کادوی تولدت شد، امسال برعکس سالهای گذشته همه حتی بابا مجیدت پول بهت کادو دادن بجز دایی مهدی که برات یه ماشین خوشگل خریده بوده که خد...
27 مهر 1394

اولین باری که گل پسرم به مدرسه رفت.

عزیز دلم، قندعسلم ، گل پسرم ، مدرسه رفتنت مبارک گل پسرم من امسال برای اولین بار وارد محیط مدرسه شد، امسال پسرم رفت به پیش دبستانی از اونجایی که متین مامان خیلی دوست داشت صبحها به مدرسه بره، مامان یه مدرسه که خیلی نزدیک خونه مون بود ثبت نامت کرد و برای شیفت صبح اسمتو نوشت، عزیز دلم، برای روز شنبه چهارم مهر سال 94 برای اولین بار با مامان آمنه و بابا مجید رفت مدرسه، از خوشحالی هم تو خیابون نمی دونست چه جوری راه بره. بابا مجید اول گل پسرم رو از زیر قرآن رد کرد، بعد تو مدرسه هم یبار دیگه مربیات از زیر قرآن ردت کرد، ایشالله که همیشه تو تمام دوران تحصیلت خدا یاورت باشه گلم، الان هم که حدود ده روز که از مدرسه رفتنت میگذره، هر روز خودت سر ...
13 مهر 1394

سفر به آنتالیا

عزیز دل مامان هفته پیش سه شنبه بابا مجید برای آنتالیا بلیط گرفته بود که با عمو حمید فرداش حرکت کنیم بریم، تو هم از خوشحالی نمیدونستی چه کار کنیم. خلاصه اینکه تو این سفر زیبا متین مامان تا تونست صبح تا غروب دائما تو آب بود، طوری که الان هر وقت نگات می کنیم خنده مون میگره، انقدر که برنزه شدی، میخواستیم از آب بیرون بیاریمت باید هزار تا داستان برات تعریف میکردیم تا راضی میشدی بیایی بیرون، تو این سفر هفت روزه که خیلی هم بهت خوش گذشت، یه سورپرایز عالی بابا مجیدت برات داشت اونم کنسرت معین بود، که وقتی بابا بهت گفت نمی دونستی چکار کنی، شب کنسرت هم از ذوقی که داشتی یه لحظه هم پلک نمیزدی مثل آدم بزرگا تا ته کنسرتو نشستی نگاه کردی، دوتا از آهنگ هایی...
20 شهريور 1394

جشن اختامیه دوره فلوت قند عسلم

متین مامان ، عزیز دلم بعد از دو سال که کلاس موسیقی کودک . طی کردی، بالاخره تو هفته سوم مردادماه سال 94 تو دوره فلوت هم با موفقیت به پایان رسیدی و یه جشن برای بچه هایی که این دوره را کامل گذروندن تو آموزشگاه برپا کردند، که هم برای پدر و مادرها هنرنمایی کنید و هم یه تقدیرنامه موفقیت به بچه ها بدن. گل پسرمن هم که ماشالله خیلی بااستعداد هستش تو این کنسرتش حسابی هنرنمایی کرد و کلی آهنگهای قشنگ رو با دوستات برای اون همه جمعیت با فلوت زد، در آخر کنسرت هم مربی خواست هر کی دوست داره به تنهایی بیاد یه شعر و با فلوت بزنه و بخونه، عزیز دل مامان هم زود رفت اون بالا و آهنگ (گرگها میشن پیدا) رو زد و خوند، در آخر هم تقدیر نامه ها رو به همه بچه ها دادن...
31 مرداد 1394